نفس ما مهتابنفس ما مهتاب، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما مهتاب

آخرین پست سال 1391

سلام عزیز دل مامان امروز میخوام برات چند تا عکس و یادگاری از این مدت بذارم و فک می کنم آخرین پست امسالت باشه...اولش بگم که هر دومون باهم خروسک گرفتیم بعد از سفر پر برفمون به مشهد...آخه بابا نذر کرده بود و میخواست عمه بابابزرگ  که هیچ بچه یا فامیلی نداره وشاید نزدیک 100سال عمرش باشه رو ببره زیارت..ما هم ازین کار زیبای باباجون استقبال کردیمو باهاشون همراه شدیم خاله زهرا هم با ما راهی شد و من خوشحال ازینکه یه نیروی کمکی عالی دارم...قصد خریدم داشتیم که یهو اونهمه برف اومد به عمرم اونقد برف ندیده بودم ...یه روز کامل تو خونه ی دایی حسین جون حبس شدیم و البته در کنارشون خیلی خندیدیم و خوش گذروندیم..ولی با همه ی این سرما و یخبندان از خیر بازار ...
24 اسفند 1391

دعوت به یک مسابقه

امروز از طرف دوست خوبم مامان بهار نازی برای این مسابقه وبلاگی دعوت شدم البته اسمش رو مسابقه نمیشه گذاشت چون همه ی مادرا یه جورایی برنده ان. موضوع مسابقه هدف ما از ساختن وبلاگه:    از طریق یک دوست با نی نی وبلاگ آشنا شدم...محیطی سالم و صمیمی که  امکانات ویژه ای را برای پدران و مادران فراهم میکرد تاروزهای عاشقیشان را ثبت کنند ...لحظه های قشنگی که با عکسهای پر خاطره کوچولوها و نوشتن روزانه هایشان جاودانه میشد...زیباترین و ناب ترین عشقها را میشد در لابلای سطرها و نوشته ها دیددوستیهای پاک و بی آلایشی که در هیچ جای دیگر نمیشد دید.. من هم به این جمع صمیمی و عاشق پیوستم ...عشقهایمان ،خستگیها و د...
24 اسفند 1391

تو خودت نمره ی بیستی....

امروز ساعت 12 ظهر 12 امین روز از 12 امین ماه سال وارد 20 امین ماه زندگی میشوی...20 ماهه ی عزیزم عاشقانه می پرستمت و اعتراف می کنم که تمام ماهها و سالهای زندگیم در برابر این 20 ماه فقط توهم خوشبختی بوده است..و من خوشبختی واقعی را در این 20 ماه و در کنار وجود بهشتی ات مزه مزه کرده ام هر لحظه و هر ثانیه...به یمن حضور تو 20 ماه مادرانگی کردم نه آنچنان که شایسته ی توست اما خودم تا بینهایت سرشار شدم از لذت و سرمستی..فرشته ی مهربان من زندگی ام پیشکش وجود آسمانیت                               ...
12 اسفند 1391

تقویم سال 92 مهتاب خانومی

سلام بالاخره تقویم مهتاب جونم آماده شد..خیلی خوشگل شده یعنی من خیلی دوسش دارم...امیدوارم خودشو بقیه هم خوششون بیاد...یه سورپرایز دیگه هم واسه عیدش دارم...راستی اینجا میخواستم از نانا جون که طراحی تقویمو انجام دادن تشکر کنم...لینک و بنرشونو برای دوستان میذارم ... http://baby-graphic.blogfa.com اینم تقویم خوشگل مهتابم خیلی نازه نه؟؟ اینم هدیه نانا جون ...مرسی عزیزم.. ...
8 اسفند 1391

به روایت تصویر...

این روزا حال و هوای عید و خونه تکونی و خرید رو می شه همه جا دید ...روزا و سالها مثل برق میگذرن...مامان حسابی به فکر تغییر و تحوله باورت نمیشه بس که نقشه می ریزم تو ذهنم بعداز ظهرا با همه ی خستگی خوابم نمیبره!! این نیز بگذرد جدی نگیر عزیزم...توام که هر روز خانوم ترو شیرینتر...تو این مدت 1روز!! رفتیم پیش عمه جون و کلی بهمون خوش گذشت ..پریشبم بخاطر در آوردن 4امین دندون نیشت تب کردی و من کل شبو بالای سرت بیدار بودم ببین چه مامان خوبی داری...فرداش وقتی به بابایی گفتم "من دیشب اصلا نخوابیدم" در حال خوردن ناهار با کمال تعجب پرسید چرااااااا؟؟؟ ..قربون حس پدرانه برم من..(شوخی بود بابایی جون)...خلاصه که همه چی خوبه فقط یه عالمه کار دارم واسه عید ...ج...
2 اسفند 1391

شیرین زبونی+ آغاز 19 امین ماه زندگیت

 عشق قشنگم ...580 امین روز زندگیت مبارک...بخاطر این 580 روز به اندازه ی580 آسمون پر از ستاره  خدا رو شاکرم و احساس خوشبختی میکنم و برات به اندازه ی همه ی اون ستاره ها نور و شادی آرزو میکنم ...عاشقتیم              اینجاخونه ی کسری جونه به مناسبت به دنیا اومدن آبجی کوچولوش دریا...اون نی نی کچلم مال کسری بود که داشتی با خودت می بردیش... خوشمزه گیهات ادامه مطلبه...   شیرین زبونی 1:وقتی که مهمونا دارن میرن مهتاب:"ممنون..خدافظ..سلام بلسونین!!" و همشم به من میگی درو ببند..!!     شیرین زبونی2: جمعه هایی که شیفتم با بابا جون میری باغ اونجا یه سگ هست که...
2 اسفند 1391

من بزرگم...

"من بزرگم" ورد زبون این روزای خانم کوچولوی ماست...عشق ما یه هفته ای میشه که پس    از تلاشهای 2هفته ای ما و پرستار مهربونش با پوشک خداحافظی کرده و میره دستشویی...   خیلی خیلی خوشحالم که بالاخره این مرحله تکاملیشو هم با موفقیت پشت سر   گذاشت..امیدوارم همیشه به همین خوبی مراحل زندگیتو پاس کنی عزیزم واسه همینه که   خانم کوچولومون حتی وقتی کسی میخواد بوسش کنه  یا  کمکش کنهدلخور میشه و میگه "بذار خودش بکنه...من بزرگم" تناسب فعلها و ضمایر هم که بیست... هر روز بزرگ شدن و خانوم شدنتو احساس میکنم و همون حس دوگانه ی همیشگی به سراغم میاد از یه طرف خوشحال بابت پیشرفتات از یه طرفم حسرت پشت ...
2 اسفند 1391
1